مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
خانه سبز ماخانه سبز ما، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

مهربد مشهدی نژاد

مرد کوچک مهربان

جشن تولد گل زندگیمون

سلام به همه ما با یه عالمه خبرای شاد و خوب و به یادماندنی و تروتازه که براتون داریم اومدیم. فکر کنم اگه خلاصه بنویسم هم خودش خیلی طولانی بشه ولی سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم . ماجرای مهم و بسیار خوب اول اومدن یه عروس نو به خانوادمون بله بالاخره آخرین برادر شوهر هم متاهل شدن و خیال همه بابت سرو سامان گرفتنش راحت شد روز ۵ شنبه ۲۸/۱۰/ ۹۱ عقدشون بود ولی مراسم خاصی نداشتن تا ایشااله چند ماه دیگه واسه عروسیشون. آقا هادی و سارا خانم امیدوارم زندگیتون پر از شادی و سلامتی و عشق باشه مهربد عزیزم توی این یک سال از زندگی نازت دوتا از عموهای مهربونت دوماد شدن و امیدوارم دومادی خودت رو ببینم مرد مامان.راستی عزیزم توی چند روزی که تدارک عقدکنو...
30 دی 1391

22 دی بهترین روز خدا

تمام وجود و هستی و امید بابا و مامان ،پسر نازم ، مهربد جونم تولدت مبارک   روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسانی هستی که با بودن تو دنیا برایشان زیباتر است بهانه ی زندگیمان تولدت مبارک مامان نجمه و بابا علی   ...
22 دی 1391

[عنوان ندارد]

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است مهربد در یکسالگی میتونه این کارا رو بکنه با موبایل مهر کنترل تلویزیون کیف پول و هرچی دم دستت  باشه الو میکنی.خودت میتونی شیر بخوری.با کمک وسایل راه میری برا چند دقیقه دستت رو رها میکنی و ما برات میخونیم شاه ایستاده و تو اعتماد بهنفست فراوان میشه و به خودت می بالی که میتونی سر پا بایستی.کلماتی که میگی اینا هستند (هده=بده....عبه=عیبه.....اَ=الو......دَدَ=دردر یا دست دست)کاملا میدونی که چه وقت میخوایم بریم بیرون هم وقتی لباسای خودت رو میپوشم هم لباسای خودم هم بابا و شروع میکنی به بای بای کردن.و از همه جالب تر موقع غذا 
21 دی 1391

اهواز-تهران پر ماجرا

سلام و بسیارممنون از لطف دوستان عزیزم که احوالات ما رو جویا میشن و دعای خیرشون همیشه بدرقه راهمون بوده . ما اومدیم، وخدا رو شکر، اینبار هم آقای دکتر راضی بود و چند مدل آنتی بیوتیک داد و نوبت بعدی هم اسفندماهه و دکتر قول گرفته که تا اون موقع باید به وزن مهربد کلی اضافه بشه و ما هم گفتیم چشم. خدا رو شکر کرئون هم که اون دفعه گیرمون نیومد این دفعه پیدا کردیم و خریدیم. و اما ماجراااااااااااا،،،، نزدیک بود موقع رفت به پرواز نرسیم : بلیطی که خریده بودیم ساعت پرواز۸ شب بود ما ساعت ۶:۳۰ رسیدیم اهواز و رفتیم که اول شیر مهربد رو بخریم وبعد بریم فرودگاه ،چون که غروب بود وخیابونا شلوغ بود ساعت ۷ رسیدیم داروخانه و با وجودی که فبلا برا خرید شیر هماه...
21 دی 1391

بدو بیا که 22 دی نزدیکه...

سلام         سلام       سلام دارم یه عالمه کار میکنم و وقت میزارم ،کاری که نه خستگی داره و نه بی حوصلگی ،کاری که پر از شیرینی و خاطره و عشق مادریه ،کاری که از ته ته قلبم دارم انجام میدم و امیدوارم به خوبی و خوشی انجام بشه و تمام بشه..... ................................................................. حالا حدس بزننید چه کاریه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بله درست حدس زدید کارای تولد مهربد جووووووونم دارم وسایلشو آماده میکنم آخه چیزی نمونده تا تولد عزیزم. ۲۲ دی که مهربدم یکساله میشه ،نمیشه تولد گرفت چون شهادته و جشنش رو گذاشتیم به امید خدا برا جمعه ۲۹ دی که از همین حالا همه دعوتید واما دیروز بلیط تهران رو برا...
17 دی 1391

ما هستیم

                                                سلام به همه دوستان گلم و پسر نازم شرمنده که این روزا نتونستم به وباتون سر بزنم و خودمون رو هم به روز کنم .حسابی کار داشتم که الان تیتروار مینویسم: اول اینکه برا شب یلدا توی خانه اسباب بازی لی لی که متعلق به خواهرمه یه جشن عالی بود که حتما عکسش رو هم میزارم و خیلی خوش گذشت... مهربد در اولین یلدای زندگی مهربد عزیزم تو هم اولین شب یلدات رو توی یه جشن باشکوه سپری کردی و انار خوردی و کیک هندونه چیزای دیگه .امیدوارم که شبهای دیگه زندگیت هم مث یلدا پر شادی و نور باشه دوم اینکه داشتم خونه تکونی میکردم درسته که هنوز عید نیست ولی به دلیل به هم ریختگی خونه لازم بود.ومهمترین دلیل نبودنم همین خ...
9 دی 1391
1